تولد شش ماهگی .. واکسن شش ماهگی
بالاخره نیم سالت تموم شد دخترم.گیلدای نازم حسابی بزرگ شدیا .. خودت خبر داری ؟!توی این ماه خیلی کارای جدید و حرکات محیرالعقول زدی !البته از نظر من که مامانتم !! با هر کار کوچیکت کلی ذوق می کنم.عسل مامان اينقدر ناز شدی كه واقعاً نميشه توصيف كرد. بعضی وقتا صداتو ميگيری سرت و واسه خودت آواز ميخونی ديگه با همه ارتباط برقرار ميكنی. ديگه حس كنجكاويت به بالاترين حد خودش رسيده به همه چی دست درازی ميكنی به همه صداهای اطرافت واكنش نشون ميدی. وقتی مامان جون(مامان مامانی) هر روز زنگ میزنه و من تلفنو ميذارم پشت گوشت كه باهات حرف بزنه آروم ميشی و به حرفاش خوب گوش ميدی و من با ديدن اين صحنه ها هزاران بار خدا رو شاكرم كه شما رو به ما بخشيده.الان دیگه می تونی با کمک بشینی. شست پاتو خوردی !! چند روزی میشه که بهوونه گیر شدی. خیلی اذیتم می کنی عزیزم !نمی دونم چرا .. فکر کنم واسه دندوناته که هنوز ازشون خبری نیس..نمیدونم... .
روز واکسن :
رسیدیم... اول قد و وزن ..حالا نوبت واکسن.. با ترس و لرز شلوارتو در آوردم واکسن اولو که زد
گریه ت رفت هوا.. بابایی نازت کرد و آروم شدی که واکسن بعدی فرو رفت... اشکت در اومده بود.. قربونت برم.. اشکالی نداره
زودی یادت میره.. عوضش خانم میشی .. بزرگ میشی. آفرین دخترم.برگشتیم خونه زودی خوابوندمت با قطره ی استامینوفن بی حال شده بودی.یه کمی هم بهونه گیر. اما خدارو شکر زیاد گریه نکردی و اذیت نشدی. و عصر کلی بازی کردی و خندیدی و آواز خوندی. اینم عکسای این ماهت و عکس کیکت که امروز خودم پختم: